حجاب
خدیا تنهایم کن!تا پر شوم از باتوبودن.(قوی)

ملا گوژپشت

 

هوا گرگرفته بود،گوسفندها (خرس)1 کرده بودند من سایه ی گیم روی آرنجم تکیه داده بودم.

احمد تازه دراز کشیده بود.

 

در حالیکه منتظر بودم چایم موقع خوردنش بشودبه صورت احمد نگاه میکردم احمد از روز های قبل سیاهتروآفتاب سوخته تر  شده بود.

او دیشب نخوابیده بود وتا صبح تنهایی گله را چرانیده بود همینکه دراز کشید خوابش برد مگس سبز رنگ وضعیفی از سوراخ بینی اش بیرون آمد من باتعجب به آن مگس نگاه میکردم ،دور پاتیل شیر چرخی زدوروی کاردی که وسط پاتیل گذاشته بود نشست واز آنجا به سوراخ کوچکی رفت منهم سنگ ریزه ای برداشتم جلوی سوراخ گذاشتم.

چند ساعت گذشت احمد بیدار نشد،نسیم عصر شروع به وزیدن کرد گوسفندهاگرسنه شده بودند و

آرام آرام (کش )2کردنددیگرداشت دیر میشد پای احمدرا تکان دادم تا بیدار شود امااو انگار مرده بود

 

 



ادامه مطلب...
تاریخ: پنج شنبه 4 مهر 1392برچسب:,
ارسال توسط قوی

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

ورود اعضا:

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 10
بازدید کل : 1119
تعداد مطالب : 9
تعداد نظرات : 4
تعداد آنلاین : 1


<-PollName->

<-PollItems->