حجاب
خدیا تنهایم کن!تا پر شوم از باتوبودن.(قوی)

ملا گوژپشت

 

هوا گرگرفته بود،گوسفندها (خرس)1 کرده بودند من سایه ی گیم روی آرنجم تکیه داده بودم.

احمد تازه دراز کشیده بود.

 

در حالیکه منتظر بودم چایم موقع خوردنش بشودبه صورت احمد نگاه میکردم احمد از روز های قبل سیاهتروآفتاب سوخته تر  شده بود.

او دیشب نخوابیده بود وتا صبح تنهایی گله را چرانیده بود همینکه دراز کشید خوابش برد مگس سبز رنگ وضعیفی از سوراخ بینی اش بیرون آمد من باتعجب به آن مگس نگاه میکردم ،دور پاتیل شیر چرخی زدوروی کاردی که وسط پاتیل گذاشته بود نشست واز آنجا به سوراخ کوچکی رفت منهم سنگ ریزه ای برداشتم جلوی سوراخ گذاشتم.

چند ساعت گذشت احمد بیدار نشد،نسیم عصر شروع به وزیدن کرد گوسفندهاگرسنه شده بودند و

آرام آرام (کش )2کردنددیگرداشت دیر میشد پای احمدرا تکان دادم تا بیدار شود امااو انگار مرده بود

 

 



ادامه مطلب...
تاریخ: پنج شنبه 4 مهر 1392برچسب:,
ارسال توسط قوی

 

 

پروانه سرمست از عطر گلهای بهاری بالهای رنگینش را با زمیکند وبه طرف خانه اش میرود

پروانه ی زیبا نمیداند  کسی اوراتعقیب میکند سایه ی سنگینی  را روی سرش احسلس میکند سرش رابالا میگیرد چشمش به کلاغ می افتدوحشت میکند کلاغ به او لبخند میزند  آرام میشود وبه طرف کلاغ میرود کلاغ به نگاههای تحسین آمیزش ادامه میدهدپروانه احساس میکند زیباترین پروانه ی دنیاست بابال زدن های مدام حرکاتهای زیبایی ازخود به نمایش میگذاردگویی درحال رقص باموسیقی باد است ناگهان سراز یک تاریکی ناتمام درمی آورد ومیداندکه حالا چقدردیرشده است.




تاریخ: جمعه 25 فروردين 1391برچسب:,
ارسال توسط قوی


چندی است نیمه شبها شمع  به یاد  خاطرات شب  پره آهسته اشک میریزد .

ازآن شب بارانی که شمع هنو ز جوان بود ونوروگرمای زیادی داشت و شب پره زیر باران گیر کرده بود خودش رابه پنجره میکوبید تااینکه از شکستگی پنجره خودش را به داخل رساند زیاد میگذرد .

شب پره چنان محو گرمای نور اوشد که تمام سرما ودردش را فراموش کرد .

آن شب قول داد هرشب به دیدنش  بیایدوتنهایش نگذارد.

 از اینکه حالا هم صحبتی پیدا کرده بودوازاینکه حالا کسی هست به حرفهایش گوش بدهد احساس خوش بختی میکرد .

حالا شبهای زیادی است که شب پره به دیدنش نیامده ای کاش شمع میدانست خاصیت شب پره پریدن است وبه او که فقط یک شب راگذرانیده وفا نمیکند !!!!!!                                                                                                   




تاریخ: جمعه 25 فروردين 1391برچسب:,
ارسال توسط قوی

وقتی 9بهار از عمرش میگذشت همه ی ستاره ها برایش دست تکان میدادندشب همبه پاس این شادمانی تکه ای از چادرش رابه او بخشید.




تاریخ: جمعه 25 فروردين 1391برچسب:,
ارسال توسط قوی

شب چادر مشکی اش را به سرکرد تا همه درآرامش به تماشای ستاره ها بنشینند




تاریخ: جمعه 25 فروردين 1391برچسب:,
ارسال توسط قوی

اولین باری که با باد هم صدا شدم را به خاطر ندارم اما خوب به یاد دارم که پوششم رابا خود برد گفت :این تحفه رابا خودبه سرزمینی میبرم که مردمش به آن احتیاج دارندوتوتنها آزاده ای هستی که دراین کار خیر سهیم شدی

وامروز من واندام برهنه ی روحم همانند بادبادک رهاشده دربادی هستیم که سرگردان به سرزمین دور از چشم وخیالی باد چشم دوخته ایم.




تاریخ: جمعه 25 فروردين 1391برچسب:,
ارسال توسط قوی

باحرکت سریع باله اش آرامش آب را به هم میزد وقتی موج آب از  مرکزخود دورودروتر میشد تازه متوجه حضورش میشدم

با خودمیگویم  خدارا شکر این هست اما جای او خالی است این یکی زیرک وهوشیار است وآن یکی بلند پرواز بودوساده دل

وقتی سرش را بالا برد ومرز میان بیرون از آب را به بهانه چشیدن طعم آزادی  شکست

در جایی همین نزدیکی هرگز گمان نمیکرد آن بیرون نگاه حریصی برای نابود کردنش منتظر نمایان شدن اوست حالا          این هست اونیست

 

 




تاریخ: جمعه 25 فروردين 1391برچسب:,
ارسال توسط قوی


                 بسم الله الرحمن الرحیم

             

3نفری با هم قرار گذاشتیم تابالای ابرها برویم خود خیلی امیدوار بود محکم گام برمیداشت در صحبتهایش شوروهیجان بود ودر نگاهش برق شادی موج میزد

بیخود اما وقتی قاطعیت مارادیدراضی به نظر نمیرسید با هرقدم پیش میرفتیم عصبانیت وبیقراری او بیشتر میشد او بادلیل و برهان میخواست ما را از رفتن باز دارد .

 خودبه او امید واری  میداد و سعی میکرد به او آرامش بدهد 

گوش بیخود بد هکار شنیدن حرفهای خود نبود

من ایستاده بودم آنها را تماشا میکردم من اختیار نظردادن نداشتم فقط باید آنها را همراهی میکردم

بیخود که سعی در خالی کردن دل خود را داشت با داد وفریاد گفت :تو اصلا میدانی دست به چه کار خطرناکی زده ای؟زیر پایت رانگاه کن هنوز اززمین خیلی دور نشده ایم بیا وبرگرد تاخیلی دیر نشده است.

خودکه انگار میخواست چیزی بگوید زیر پایش را نگاه کردسرش گیج رفت وبه زمین سقوط کرد .

بیخود خودش را به او رسانیدوگفت منکه به تو گفته بودم رفتن به آسمان  کارآ سانی  نیست

        



ادامه مطلب...
تاریخ: جمعه 25 فروردين 1386برچسب:,
ارسال توسط قوی

از قاب پنجره به خیابان خالی از رفت وآمدچشم میدوزم،درخت اقاقیای همسایمان نظرم راجلب میکند انگار تنها ارمغان زمستان چیزی جز برهنگی نیست!

اما کاج همان درختی که گویی ریشه در آسمان دارد ونه در زمین همیشه سرسبز است.




تاریخ: 1 فروردين 1386برچسب:,
ارسال توسط قوی

صفحه قبل 1 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

ورود اعضا:

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 9
بازدید کل : 1118
تعداد مطالب : 9
تعداد نظرات : 4
تعداد آنلاین : 1


<-PollName->

<-PollItems->