حجاب
خدیا تنهایم کن!تا پر شوم از باتوبودن.(قوی)

به طور اتفاقیدستم به همان سنگیکه جلوی سوراخ گذاشته بودم افتاد همان مگس به سرعت بیرون پرید وبه سوراخ بینی احمد رفت احمد تکانی خورد وبیدار شد نشست گفت چرابیدارم نکردیمنکه دیدم باوجود رفتن مگس حتی عطسه هم نکرد اما بیربط بابیدار شدن احمد هم نبود ساکت بودم وجوابش راندادم  آن روز نتوانستم جواب آن معما را پیدا کنم

احمد هم به گوشه ای خیره شده بود انگار خوابش را مرور میکرد هردوی ما سخت در فکر بودیم  چشمم به پاتیل شیرکه قیماق بسته بود افتاد به احمد گفتم ناهاربخوریم که دیر شد.

 

احمددرحالیکه به گله نگاه میکرد گفت  خیلی خوابیدم توهم که بیدارم نکردی!

درحلیکه نون ریز میکردم گفتم منکه خودمو کشتم تو بیدار نشدی.

بازهم هردو ساکت بودیم که احمد شروع به تعریف خوابش کرد:خواب دیدم کنار دریای بزرگی هستم که

وسط آن پلی بودکه من از آن باید میگذشم از آنجاوارد غاری شدم که خیلی تاریک بود به دنبال روشنی میگشتم ناگهان چشمم به خمره های طلا افتاد آنقدر پر زرق وبرق بود که آن قسمت از غار را روشن کرده بود  به زودی فهمیدم در آن غار زندانی شدم وراه برگشتی ندارم و سنگ بزرگی درغارگذاشته بودنمی توانستم کاری بکنم  ناگهان در غاربازشد ومن از خواب بیدار شدم.

 چند لقمه غذا خورده بودم وحال وحوصله ی حرف زدن پیدا کردم وماجرای مگس رابرایش تعریف کردم.

چپ چپ نگاهی کرد فکر کرد سربه سرش گذاشتم نگاههای او آنقدر تند بود که من ترسیدم حرفی بزنم .

روز بعد برای گرفتن (گماری )3 به روستا رفتم ماجرای خواب احمد ومگس رابرای مادرم تعریف کردم

زن ملا گوژپشت دوست صمیمی مادرم بود ،او همه چیز را برای زن ملا تعریف کرده بود .

فردای آنروزملا باموتور پیش  ما آمدوگفت اینجا جن دارد تا میتوانید از اینجا دور شوید.

من به احمد گفتم جن به ما چه کاردارد همینجا بمانیم تا کی دنبال گیم بگردیم الان همه ی گیم ها را گرفته اند

احمد قبول نکرد وما مجبورشدیم دنبال گیم بگردیم.

چاقوی من جامانده بود ومن دوباره به گیم قبلی برگشتم یکنفر رادیدم سروصورتش راپوشیدهوباعجله خمره های طلارا داخل خورجین میگذارد ،بی سروصدا خودم را به او رساندم باهم گلاویز شدیم .

به سختی صورتش راباز کردم وباتعجب دیدم ملاست  مشتم رابالا بردم تا به صورتش بزنم مثل موش

ترسیده بود ،دستم رابالا نگه داشتم وباحالت تاسف آمیخته به عصبانیت گفتم تو مثلا امین این مردم هستی

التماس کرد  آبرویش رانریزم اوهم آن رازرابه من بگوید ،در حلیکه همه از او میترسیدند چون او بزرگترین دعانویس آنجا بود ،منهم بااحتاط از او فاصله گرفتم وتمام حرکات اورا زیر نظر داشتم .

اوبه من گفت مگسی که از دماغ احمد بیرون آمده روح سیرانی اوبوده همانکه موقع خواب از بدن ما بیرون می آید وما به خواب میرویم.

واو همه ی این گنجهارا خواب دیده است.

هنو ز حرفهای ملا تمام نشده بود که ماری سیاه خشمگینانه از همان جاییکه او گنجهارا برداشته بود بیرون آمد به او حمله کرد وانگار هرچه زهر داشت به بدن او ریخت اودردم مرد.

منکه خیلی از مار ترسیده بودم  انگر میفهمیدم باید طلاهارا سرجایش بگذارم همه ی طلاهارا برداشتم سرجایش گذاشتم مار آرام گرفت در همین حین مار سفیدوظریفی سوار برپشت افعی به طرف من

امد انگار خیلی از کار من خوشحال بودچاقویم رابرداشتم وبه سرعت از آنجادور شدم    

فردای آن روز مادرم پیغام فرستاد تا من به روستا بروم فکر کردم مادرم مریض است.

وقتی رسیدم مادرم خوشحال وخندان بودبه من گفت درویشی سر صبح در خانه ی مارازد واین سکه های طلا را به من داد مادرم باشوروشوق ادامه داد دیگر به گله نرو تو باید درس بخوانی .

من که از ماجرای دیروز هنوز حالم خوب نشده بود طلاهاراقاپیدم وگفتم الان اون درویش کجاست زود به اوبرگردان .

مادرم با آرامش لبخندی زد وگفت :درویش به من گفت این پاداش کاردیروز پسرتان است هدیه از شیر مادر حلال تراست ،دستهایم شل شدند وچیزی نگفتم آرامش تمام وجودم راگرفت ازبیرون صدای گریه ی زن ملا می آمد .

آن روز خورشید هم زلال میتابید ونسیم خوشی  میوزید .  

 

1:وقتی هواخیلی گرم میشود گوسفندها سرشان رازیر شکمهای هم ازشدت گرما قایم میکنند

2:وقتی گرسنه میشوند گروه گروه رژه میروند

3:گرفتن وعده های غذایی چوپانان

(ومکر واو مکرالله والله خیر المکارین)

ومکر کردند ومکر کرد خدا وخداست بهترین مکر کنندگان

(آیه ی 48 ال عمران)

 

نویسنده :کبری قوی

 

 

 

 

 

 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








تاریخ: پنج شنبه 4 مهر 1392برچسب:,
ارسال توسط قوی

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

ورود اعضا:

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 6
بازدید ماه : 110
بازدید کل : 1227
تعداد مطالب : 9
تعداد نظرات : 4
تعداد آنلاین : 1


<-PollName->

<-PollItems->